×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

13 rah baraye kontorole asabaniyat dar mohite kar

mohite kar va asabaniyat

غرور

غرور

من اون خاکم به زیر پا

ولی مغرور مغرورم

به تاریکی تنم تاریک

ولی پر نور پر نورم

اگه گلبرگ بی آبم

به شبنم رو نمیارم

اگه تشنه تو خورشیدم

به سایه تن نمی کارم

من اون دردم که هر جایی

پی مرحم نمی گرده

چه غم دارم اگر دنیا

به کام من نمی چرخه

نمی چرخه

من اون عشقم که با هرکس

سر سفره نمی شینه

من اون شوقم که اشکامو

به جز محرم نمی بینه

اگه من ساقه ی خشکم

به دریا دل نمی بندم

اگه بارون پربارم

به صحرا دل نمی بندم

چه مغرورم چه مغرورم چه مغرورم

سه شنبه 7 فروردین 1391 - 11:47:51 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://dostan saeid.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 5 تیر 1391   2:03:20 AM

salam kheili jalebe bekhosos salighaton beshoma tabrik migam

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   9:55:01 PM

در دو چشمش گناه می خنديد

بر رخش نور ماه می خنديد

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله ئی بی پناه می خنديد



شرمناك و پر از نيازی گنگ

با نگاهی كه رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه كردم و گفت:

بايد از عشق حاصلی برداشت



سايه ئی روی سايه ئی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ئی لغزيد

بوسه ئی شعله زد ميان دو لب

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   9:54:19 PM

در انتظار خوابم و صد افسوس

خوابم به چشم باز نميآيد

اندوهگين و غمزده مي گويم

شايد ز روی ناز نمي آيد

چون سايه گشته خواب و نمي افتد

در دامهای روشن چشمانم

می خواند آن نهفته نامعلوم

در ضربه هاي نبض پريشانم

مغروق اين جوانی معصوم

مغروق لحظه های فراموشی

مغروق اين سلام نوازشبار

در بوسه و نگاه و همآغوشی

مي خواهمش در اين شب تنهايی

با ديدگان گمشده در ديدار

با درد ‚ درد ساكت زيبايی

سرشار ‚ از تمامی خود سرشار

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش

بر خويش بفشرد من شيدا را

بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

در لا بلای گردن و موهايم

گردش كند نسيم نفسهايش

نوشد بنوشد كه بپيوندم

با رود تلخ خويش به دريايش

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله هاي سركش بازيگر

در گيردم ‚ به همهمه ی در گيرد

خاكسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش

بينم ستاره های تمنا را

در بوسه های پر شررش جويم

لذات آتشين هوسها را

می خواهمش دريغا ‚ می خواهم

می خواهمش به تيره به تنهايی

می خوانمش به گريه به بی تابی

می خوانمش به صبر ‚ شكيبايی

لب تشنه می دود نگهم هر دم

در حفره های شب ‚ شب بی پايان

او آن پرنده شايد می گريد

بر بام يك ستاره سرگردان

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   9:52:53 PM

در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند
بعد من ناگه به يكسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خاك
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   9:52:18 PM

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نيازی که رنگ می گيرد
در تن شاخه های خشک و سياه

دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسيمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان

لب من از ترانه می سوزد
سينه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هيجان
پيکرم از جوانه می سوزد

هر زمان موج می زنم در خويش
می روم، می روم به جائی دور
بوتهء گر گرفتهء خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبريزم
يار من کيست ، ای بهار سپيد؟
گر نبوسد در اين بهار مرا
يار من نيست، ای بهار سپيد

دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را بخويش می خواند؟
سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آنکه يار منست می داند!

آسمان می دود ز خويش برون
ديگر او در جهان نمی گنجد
آه، گوئی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی گنجد

در بهار او ز ياد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گيسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خيال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خيس تازهء سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   7:38:05 PM

از من رميده ئي و من ساده دل هنوز

بي مهري و جفاي تو باور نمي كنم

دل را چنان به مهر تو بستم كه بعد از اين

ديگر هواي دلبر ديگر نمي كنم

رفتي و با تو رفت مرا شادي و اميد

ديگر چگونه عشق ترا آرزو كنم

ديگر چگونه مستي يك بوسه ترا

در اين سكوت تلخ و سيه جستجو كنم

يادآر آن زن، آن زن ديوانه را كه خفت

يك شب به روي سينه تو مست عشق و ناز

لرزيد بر لبان عطش كرده اش هوس

خنديد در نگاه گريزنده اش نياز

لب هاي تشنه اش به لبت داغ بوسه زد

افسانه هاي شوق ترا گفت با نگاه

پيچيد همچو شاخه پيچك به پيكرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه ئي ز عشق كه خواندي به گوش او

در دل سپرد و هيچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت

آن شاخه خشك گشته و آن باغ مرده است

با آنكه رفته ئي و مرا برده ئي ز ياد

مي خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

اي مرد، اي فريب مجسم بيا كه باز

بر سينه پر آتش خود مي فشارمت

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   7:37:04 PM

از من رميده ئي و من ساده دل هنوز

بي مهري و جفاي تو باور نمي كنم

دل را چنان به مهر تو بستم كه بعد از اين

ديگر هواي دلبر ديگر نمي كنم

رفتي و با تو رفت مرا شادي و اميد

ديگر چگونه عشق ترا آرزو كنم

ديگر چگونه مستي يك بوسه ترا

در اين سكوت تلخ و سيه جستجو كنم

يادآر آن زن، آن زن ديوانه را كه خفت

يك شب به روي سينه تو مست عشق و ناز

لرزيد بر لبان عطش كرده اش هوس

خنديد در نگاه گريزنده اش نياز

لب هاي تشنه اش به لبت داغ بوسه زد

افسانه هاي شوق ترا گفت با نگاه

پيچيد همچو شاخه پيچك به پيكرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه ئي ز عشق كه خواندي به گوش او

در دل سپرد و هيچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت

آن شاخه خشك گشته و آن باغ مرده است

با آنكه رفته ئي و مرا برده ئي ز ياد

مي خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

اي مرد، اي فريب مجسم بيا كه باز

بر سينه پر آتش خود مي فشارمت

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   7:34:55 PM

نمي دانم چه مي خواهم خدايا

به دنبال چه مي گردم شب و روز

چه مي جويد نگاه خسته من

چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان مي گريزم

به كنجي مي خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگي ها

به بيمار دل خود مي دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من

بظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولي در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پيرايه بستند

از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند

برويم چون گلي خوشبو شكفتند

ولي آن دم كه در خلوت نشستند

مرا ديوانه اي بدنام گفتند

دل من، اي دل ديوانه من

كه مي سوزي ازين بيگانگي ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد

خدارا، بس كن اين ديوانگي ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   7:34:21 PM

امشب از آسمان ديده تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سكوت سپيد كاغذها

پنجه هايم جرقه مي كارد

شعر ديوانه تب آلودم

شرمگين از شيار خواهش ها

پيكرش را دوباره مي سوزد

عطش جاودان آتش ها

آري، آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه ناپيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

از سياهي چرا حذر كردن

شب پر از قطره هاي الماس است

آنچه از شب بجاي مي ماند

عطر سكر آور گل ياس است

آه، بگذار گم شوم در تو

كس نيابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زين دريچه باز

خفته در پرنيان رؤياها

با پر روشني سفر گيرم

بگذرم از حصار دنياها

داني از زندگي چه مي خواهم

من تو باشم، تو، پاي تا سر تو

زندگي گر هزارباره بود

بار ديگر تو، بار ديگر تو

آنچه در من نهفته دريائيست

كي توان نهفتنم باشد

با تو زين سهمگين توفاني

كاش ياراي گفتنم باشد

بسكه لبريزم از تو، مي خواهم

بدوم در ميان صحراها

سر بكوبم به سنگ كوهستان

تن بكوبم به موج درياها

بسكه لبريزم از تو، مي خواهم

چون غباري ز خود فرو ريزم

زير پاي تو سر نهم آرام

به سبك سايه تو آويزم

آري، آغاز دوست داشتن است

گر چه پايان راه ناپيداست

من به پايان دگر نينديشم

كه همين دوست داشتن زيباست

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   7:32:41 PM

ديروز بياد تو و آن عشق دل انگيز

بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم

در آينه بر صورت خود خيره شدم باز

بند از سر گيسويم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم

چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم

افشان كردم زلفم را بر سر شانه

در كنج لبم خالي آهسته نشاندم

گفتم بخود آنگاه صد افسوس كه او نيست

تا مات شود زينهمه افسونگري و ناز

چون پيرهن سبز ببيند بتن من

با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز

او نيست كه در مردمك چشم سياهم

تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند

اين گيسوي افشان بچه كار آيدم امشب

كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند

او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد

ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را

اي آينه مردم من از اين حسرت و افسوس

او نيست كه بر سينه فشارد بدنم را

من خيره به آئينه و او گوش بمن داشت

گفتم كه چسان حل كني اين مشكل ما را

بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش

اي زن، چه بگويم، كه شكستي دل ما را

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 3 تیر 1391   7:26:05 PM

ترا مي خواهم و دانم كه هرگز

به كام دل در آغوشت نگيرم

توئي آن آسمان صاف و روشن

من اين كنج قفس، مرغي اسيرم

ز پشت ميله هاي سرد و تيره

نگاه حسرتم حيران برويت

در اين فكرم كه دستي پيش آيد

و من ناگه گشايم پر بسويت

در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت

از اين زندان خامش پر بگيرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

كنارت زندگي از سر بگيرم

در اين فكرم من و دانم كه هرگز

مرا ياراي رفتن زين قفس نيست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نيست

ز پشت ميله ها، هر صبح روشن

نگاه كودكي خندد برويم

چو من سر مي كنم آواز شادي

لبش با بوسه مي آيد بسويم

اگر اي آسمان خواهم كه يكروز

از اين زندان خامش پر بگيرم

به چشم كودك گريان چه گويم

ز من بگذر، كه من مرغي اسيرم

من آن شمعم كه با سوز دل خويش

فروزان مي كنم ويرانه اي را

اگر خواهم كه خاموشي گزينم

پريشان مي كنم كاشانه اي را

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 30 خرداد 1391   9:24:21 PM

سلام چرا امرزو نیومدی تمام امروز رو اومدم نبودی کجایی دلواپستم نگرانت شدم

خ

کنه حالت خوب باشه

این ایدی جدیده رو این پیام بده تو یاهو مسنجر

ahoora_oldman

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 30 خرداد 1391   1:56:49 AM

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 30 خرداد 1391   1:53:54 AM

زردی رنگ مرا بین و دگر هیچ مگوی

درد بی حد بنگر چون و چرا هیچ مگوی

تو چو سرنای منی بی لب من ناله مزن

تا به چنگت ننوازم زه نواهیچ مگوی

خونین دلم از دقایق دلتنگی

از بهر غمت وقایع دلتنگی

ای منجی فریاد رس من برگرد

بی تو دل من شقایق دلتنگیست

http://www.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 30 خرداد 1391   12:13:50 AM

سلام رو این ایدی تو مستجر پیام بده الان منتظرتم

ahoora_oldman

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 29 خرداد 1391   11:42:20 PM

سلام چرا بهم زنگ نمیزنی منتطرتم

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 28 خرداد 1391   3:56:51 AM

دریا اولین عشق مرا بردای

دونیا دم به دم مرا تو ازوردی

دریا سرنوشتم را مکن باور

دونیا سرگذشتم را بکن باور

من غریبی قصه پردازم

چون غریبی غرق در رازم

گم شدم در خلوت دریا

بی نشان و بی هم اوازم

میرم شب را به ساحل ها

تا بیابم خلوت دل را

زیر موج خسته دریا

می نویسم اوج غمها را

بازم امدی توبر سر راه هم

ای عشق میکنی دوباره گمراهم

ای عشق میکنی دوباره گمراهم

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 28 خرداد 1391   3:55:22 AM

سلام  تورو خدا یه فرصت بهم بده میدونم ادیتت کردم به خدا جبران میکنم اینم ایدی منه

aaamanalahpor

http://ghafele.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 17 خرداد 1391   5:12:20 AM

سلام قشنگ بود فدات

http://www.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 28 اردیبهشت 1391   5:42:26 PM

salam khastenabashi khob bod age mitonestim ma ham dar veblageton sher va matnaye ghashang benvisim behtar mishod

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 30 فروردین 1391   8:40:41 PM

غرور انسان را زمین گیر میکنه البته با عزت نفس / حرمت نفس و اعتماد به نفس متفاوته : سم زندگی = غرور بی جا حسادت و کینه جوئی و بخل به دیگران

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 21 فروردین 1391   8:35:25 PM

عزیزم خیلی عالی بود